يتيمان شاه دين
چشم رقیه خیره به دنبال آب بود
چون ماهی عطش زده ،طفل رباب بود
از بس صدای العطش کودکان رسید
دائم به پیش چشم عمو چون سراب بود
جانم فدای طفل صغیر حسین کاو
در آن میانه نیز به فکر حجاب بود
از بس دویده بود زدست حرامیان
چشم رقیه خسته ی یک جرعه خواب بود
خوابی که خوب خستگی اش را به در نمود!
چون دست کوچکش گره در دست باب بود
خلخال وگوشواره وانگشتری عجب!!!
این قوم نابکار بسان غراب بود!
لعنت به قوم سنگدلی کاو به راه ظلم
در قتل وغارت و یلگی در شتاب بود
لعنت به دشمنی که به شمشیر وچوب وسنگ
با ضرب شاه در پی کسب ثواب بود
لعنت بر آن خبیث که برلب نواخت چوب
لعنت بر آن لبی که به جام شراب بود
بر گردن امام به حق، ریسمان وغل
دستان کودکانش، اسیر طناب بود
گلهای بوستان نبی در اسارت
یک عده بی حیا و جهنم مآب بود
شهزاده وملیکه ی ارباب جایشان
در گوشه ای خراب زشام خراب بود
نان ورطب برای یتیمان شاه دین؟؟؟
ای داد! کاین بساط بسی ناصواب بود
اما امان ز جرعه ی آب و روان شیر
زیرا که قلب مادر اصغر کباب بود
احلی من العسل به لب پور مجتبی است
شهزاده ی حسن که شهید وشباب بود
نازم به هیبت علوی ودلی چو شیر
ابهت و شجاعت او بی حساب بود
قد رشید اکبر لیلا نگه که چون
خونین و قطعه قطعه و در پیچ وتاب بود